زندگینامه
سفر زندگی و کلمات
زندگینامه
لیلا رضاوند: بانویی از جنس شعر و عشق
بخش اول: طلوع شعرسپید تبریز
در دامان سرزمین شاعرپرور تبریز، از خطهی آذربایجان شرقی، جایی که بادهای شمال با آوازهای عرفانی مولانا همنوا میشود، لیلا رضاوند چون گلی در بهار 1352 شکفت. تبریز، این شهرِ کهن با دیوارهای سنگیاش که حکایت از هزاران قصه دارد، مهد کودکی لیلا بود. از نخستین گامهایش در کوچهباغهای پر از عطر بهارنارنج، تا کلاسهای ابتدایی مدرسه غزالی، جایی که پنج سالِ پرتلاطمِ دانشآموزی را با قلمی شیفته و قلبی پر از رؤیاهای ادبی سپری کرد. آنجا، در نیمکتهای چوبی و زیر سقفهای ساده، لیلا نه تنها حروف الفبا را میآموخت، بلکه با روح شعر آشنا میشد؛ شعری که بعدها چون جریانی الهی در رگهایش جاری گردید.
سپس، راهنمایی در مدرسه آسیه دختران، جایی که لیلا چون پرندهای جوان بالهای اندیشهاش را گشود و به سوی افقهای دور پرواز کرد. و دبیرستان فاطمیه در پل قاری تبریز، که در آن دیوارها شاهدِ شور و شوقِ نوجوانیاش بودند؛ جایی که عشق به ادبیات و عرفان، چون شمعی فروزان، دلش را روشن میساخت. لیلا، با نمرات درخشان در رشتههای گوناگون دانشگاههای دولتی، اما با قلبی شیفته به دنیای کلمات، راه دانشگاه آزاد اسلامی را برگزید. رشته ادبیات دبیری زبان و ادبیات فارسی، چهار سالِ پربارِ کارشناسی، که در آن، لیلا نه تنها دانش آموخت، بلکه روح عرفانیاش را با غزلهای سعدی و مثنویهای مولانا درآمیخت و با مدرکی در دست، به جهانِ تعلیم و تربیت قدم نهاد.
زندگی حرفهای لیلا، چون رودخانهای خروشان، از اردبیل آغاز شد. در شهرستان بیله سوار در جعفرآباد مغان استان اردبیل، به عنوان دبیر ادبیات فارسی، نخستین گامهای آموزشیاش را برداشت. سه سالِ پرتلاطم در آن سرزمینِ سبز، جایی که کلماتش چون بارانی بر کویرِ جهل میبارید. در همین ایام، با همکارِ همفکرش، سید نورالدین موسوی، پیوندی آسمانی بست؛ ازدواجی که نه از جنسِ عشقِ زودگذر، بلکه از عمقِ صداقت و صمیمیت یک روح در دو جسم همآوا زاده شد. سپس، انتقال به تبریز، شهرِ مادری، و خدمت در نواحی پنجگانه، به ویژه نواحی یک، دو و پنج، که در آنجا لیلا چون مادری دلسوز، جوانان را به سویِ دریایِ دانش هدایت میکرد.
اما بادِ سرنوشت، آنها را به سویِ مازندران برد؛ به بندر نوشهر، شش سالِ ماندگار در آن ساحلِ آرام، جایی که لیلا با رزومهی درخشانش در شعر و نویسندگی، پیشنهادِ پستِ مرکزی در ساری را رد کرد و ترجیح داد در آغوشِ طبیعتِ شمال، به تربیتِ نسلِ جوان بپردازد. پس از آن، با بازنشستگیِ شوهر، بازگشت به تبریز، زادگاهِ دلها، و ادامهی راهِ آموزشی تا ۲۷ سالِ تمامِ خدمتِ خالصانه. ده سالِ معاونت در امور آموزشی، پرورشی و اجرایی؛ سالهای پایانیِ مدیریتِ مدرسه، و همچنان تدریس در کلاسها، جایی که لیلا با هر درس، نه تنها کلمات را، بلکه عشق به خدا و حقیقت را در دلِ دانشآموزان میکاشت. او میگفت: «ما با جهل و نادانی میجنگیم، با غفلتِ دلها، و مردم را از اینِ معضلِ بزرگ نجات میدهیم.»
بخش دوم: پیوندِ دو روحِ عاشق
زندگیِ مشترکِ لیلا و سید نورالدین، چون غزلی عرفانی از دیوانِ حافظ، سراسرِ عشق، وفاداری، دوستی و محبت بود. ازدواجی نه بر پایهی عشقِ ظاهری، بلکه بر ستونِ صداقت، صمیمیت، مهربانی و اندیشهمندیِ لیلا استوار. لیلا، از دورانِ راهنمایی، از حدودِ ۱۹ سالگی، شیفتهی طبعِ شعریِ الهی بود؛ شعرهایی که با سوزِ دل میسرود، در مجالسِ گوناگون جاری میکرد و به رشتهی تحریر درمیآورد. حجب و حیایِ او، چون پردهای از نور، دلِ سید نورالدین را تسخیر کرد. او نه تنها همسر، بلکه بانویی فداکار، مادری دلسوز بود که جانش را فدا میکرد برای خانواده، فرزندان و هر که نیازِ به دستانِ گرمِ او داشت.
لیلا، متدین، دانشمند و بااخلاق، آینهی تمامنمایِ تربیتِ اصیلِ ایرانی و اسلامی بود. هر صبح، با یادِ خدا و عشقِ به او، روز را آغاز میکرد. او به دلها حکومت میکرد، نه به جانها؛ دلهایی را شیفتهی خود میساخت و مدافعِ حق و حقیقت بود. به ویژه جوانان و نوجوانان را به راهِ راست، به سویِ خداشناسی هدایت مینمود. علاقهی بیپایانش به تدریس، چون آتشی مقدس، نسلِ جوانِ مملکت را روشن میکرد. در جلساتِ مدرسه، حتی مدیر را به گریه میانداخت وقتی میگفت: «ما به دلها حکومت میکنیم، به قلبها.» رفتارش با همکاران، خانواده و دانشآموزان یکسان بود؛ همه را مفتونِ خود میکرد. در ۲۷ سالِ خدمت، صدها دانش آموز را تربیت کرد. سالها به پست های مختلف در معاونت، مدیریتِ مدرسه، و تدریسِ بیوقفه مشغول بود. لیلا، خالقِ من بود؛ به من صداقت، امانتداری و صمیمیت آموخت. افتخارِ من است که چنین همسری داشتم؛ نه همسر، بلکه فرشتهای به شکلِ انسان.
دو فرزندِ عزیز، یادگارِ این عشقِ آسمانی: سید زهرا موسوی، که چونِ مادرش زیبارو و پرتلاش است، و سید محمد امین موسوی، که پسر بزرگ او بود. لیلا، مادری بود که جانِ خویش را برایِ فرزندان فدا میکرد.
بخش سوم: رحلت و یادِ جاودان
وقتی لیلا، این گلِ بهاری، به سویِ جانانِ ازلی پرواز کرد، غمیِ عظیمِ بر سرزمینِ ایرانِ اسلامی سایهِ افکند. تنها چند روز از چهلِ روزِ رحلتش گذشته بود که خبرِ پروازش، چونِ طوفانی، دلها را لرزاند. هیچِ کسی نبود که از رهلتش غمگینِ نشود؛ از همکارانِ تا دانشآموزانِ سابق، از شاعرانِ همعصر تا عاشقانِ ادب. جنابِ آقایِ علی اصغر ایزدخواه، یکی از اساتیدِ برجستهِ ادبیاتِ ایران، در چهلِ روزِ او سخنِ گفت: «مردم بدانند، از خطهی شاعرپرور تبریزِ آذربایجان، یا به طورِ کلیِ از ایران، پنجاهِ سالِ آینده چنینِ شاعری نخواهند دید. شاعری به تمام معنا و عارف که از دلِ مردم میسرود.»
لیلا، فرشتهای بود که به شکلِ انسانِ بر رویِ زمینِ گامِ میزد؛ افتخارِ منِ بود که در خانهام زندگیِ کرد، با منِ زیست. هنوزِ هم، خاطراتش چونِ ستارگانیِ فروزان، شبهایِ تنهاییِ مرا روشنِ میکند. سید زهرا و سید محمد امین، بزرگترینِ یادگارهایِ او، چونِ دو بالِ پروازِ روحِ منِ هستند. وبسایتِ تمنا، که اشعارِ الهیِ مادرِ را جاودانهِ میکند، گواهیِ بر اینِ است که لیلا هرگزِ نرفته؛ او در هرِ غزلیِ که میخوانیم، در هرِ دلیِ که تربیتِ میشود، زندهِ است. لیلا رضاوند، بانوییِ که با شعرِ و عشقِ، جهانِ را فتحِ کرد؛ و ما، با خاطراتِ او، به زندگیِ ادامهِ میدهیم، چونِ شمعیِ که از شعلهیِ اوِ روشنِ شدهایم.